ایام

وقتی جونت به لب رسید از خیلی چیزا تازه میفهمی که خوردن کنگ خنیزی چقدر برات لذت بخشه یا مز مزه کردن انبه ترش که حسابی نمک بارونش کرده باشی 

وقتی دلت از خیلی ها میگیره تازه میفهمی چقدر دلت واسه رطب چینی تنگ  شده یا از بالای گارمزنگی پریدن تو استخر کوچولوی باغ بابا بزرگ . 

 دوباره دلت هوای یادگاری نوشتن اونوقتا رو میکنه تو دل کوه جایی که ادعا کنی هیچکس نتونسته بره  

وقتی یه عده برات تلخ بشن خوب میفهمی خرما شیره با ماست محلی چقدر جاش خالیه

 

... 

 

این روزا با این آدما با این فضای تلخ شما دلتون هوای چی رو کرده؟