از کمنزیل:
دوشنبه ۲۹/۴/۸۸
قشم................سلخ
(لودیریا)همه جمع بودند. از چشمانی که تشنه دیریا تا لنزهایی که تشنه مردم دیریا. یکدست سفیدپوشانی که از روی لبخندشان به زور میتوانستی بفهمی چند ساله هستند. صید بود صیاد بود ولی صیادی نبود. پر از مردمانی که در این روز سلخ را پاکتر و مقدس تر از هر جایی دیگر میدانستند .
تن دادن به آبی که منزه ترین آبهاست. آنجا که ماهیها دور پاهای در آب فرو رفته می رقصیدند.
(لودیریا) پر بود از جنون رزیف و قهقهه شوشی.
(لودیریا) پر بود از قهوه تلخ که هنوز زیر زبانم شیرینی می زند و می زند و می زند .
(لودیریا) با نوای عود و کسر صبح به غروب رفت.
گرم بود ولی گرمتر از آن لبخند مردمانی بی ریا. آنقدر گرم بودند که نفهمیدم کی گرما رفت و غروب شد و من به تمرین ماهی بالی نرسیدم.
بله همه اینها بود در
لودیریای سلخ (ف ر ی ا د ز د م)
خوشحالم ...
سلام مرسی فهیم جان خوش اومدی باکمنزیل خیلی موافقم
خوب باشی
چه هوشی از سرت رفته این روزها
سرت را به کدام جا کولری فهمیده میزنی فهیم ؟
بنویس ، خوب میگی مثل همیشه ، بنویس بنویس بنویس....
ممنونتم کاکام