امروز براتون مولانا شدم وقتی از یه موضوعی شاد میشد و میرقصید خسته نمیشد نمیشم
امروز۸۸/۶/۱
میخواهم از مرز کلمات خارج شوم
یا بهتر است
مرزمان به اندازه آهی باشد
به معجزه مردگان عیسی ناصری
قسم
که قسمت ما از حواریونش
تنها قصه ناقوص کلیساهاست که کمرنگ شده
من از عذاب به صلیب کشیدن می گویم که دوباره زنده شده است
از حقیقت تازیانه های خونین
از گریه مقدس ترین مریم
به نوح گفتم عذابی دیگر
باشد که نسل سوخته خاک شود
کبوتری که مست شود از عطر زیتون
نهالش را مریم کاشته بود یادت بماند
میخواهم از مرز کلمات خارج شوم
یا بهتر است
مرزمان به اندازه پهنای بیکران نیل باقی بماند
نه؟
نه به اندازه ... سکته میزند
اینجا
وقتی ابراهیم به لوار آتش میناب دچار شد
مینابها گلستان شدند
چه برسد به گلستان مینو
به ابراهیم بگویید
شاید از پاهای طاووس زشت تر بزنیم به چاقوی قربان
اینجا پر از اسماعیل است
که هر روز به اندازه مان زیاد تر میشود
چاقو به دستان از تو یاد نگرفته اند ابراهیم
میبرند بریدنیست اینجا
ضامن دارند همه
کو محمد امینی که ضامن امانت دیرینه هنر باشد
به معجزه بیسوادیش قسم
میخواهم از مرز کلمات خارج شوم
یا بهتر است
مرزمان به اندازه آهی باشد
کو محمد امینی که ضامن امانت دیرینه هنر باشد
آه کلمات مقدس بیدار شوید
هنر میگرید
کمنزیل
حکم چه میکند اینجا بر گردن من
آه که زود دل میرود زدستم
بخندم یا بگریم فرقی نمیکند
گرده ام میلرزد
اینجا استاد استاد میشود
ای قافله دل غافل
تا کی سلانه سلانه راه ایوب بروی
وامابعد:
من و مجید (مجید ذاکری یکی از کارمندان حوزه و مسئول انجمن داستان ) بعد از تعطیلی انجمن(دوشنبه۱۷:۳۰ الی۱۹:۳۰) قدم زنان . اون داشت می نالید و من گوش میکردم و از درون خورد . داستانی که تو ذهن جفتمون عجیب داشت شکل می گرفت.
این داستان ادامه دارد