از کمنزیل:
گرما را نماینده خدا بدانیم
بر روی (( بندرعباس ))
و شرجی را قانون اصل نمیدانم چه
و عرق تن را
مالیاتی که به ناچار باید بریزیم به پای هر چه که بر ما بتابد
تنها خورشید است که مارا به سوی خود میخواند
و اما............. ماه
شانسش این است که نسیم یاری اش میکند
وشانس نسیم در این است
که حیاتش در (لودیریا) خلاصه میشود
من تورا در خود میشکنم و شیرین میکنم تا شیرین بمانم .
قایقی دارم پر از عطر تو
لودیریای چشمانت نشستم اینجا
تا به جزیره مژگانت شنا کنم
لودیریای من شیرین است
( البته دیشب گاریز خورد )
از کمنزیل:
دوشنبه ۲۹/۴/۸۸
قشم................سلخ
(لودیریا)همه جمع بودند. از چشمانی که تشنه دیریا تا لنزهایی که تشنه مردم دیریا. یکدست سفیدپوشانی که از روی لبخندشان به زور میتوانستی بفهمی چند ساله هستند. صید بود صیاد بود ولی صیادی نبود. پر از مردمانی که در این روز سلخ را پاکتر و مقدس تر از هر جایی دیگر میدانستند .
تن دادن به آبی که منزه ترین آبهاست. آنجا که ماهیها دور پاهای در آب فرو رفته می رقصیدند.
(لودیریا) پر بود از جنون رزیف و قهقهه شوشی.
(لودیریا) پر بود از قهوه تلخ که هنوز زیر زبانم شیرینی می زند و می زند و می زند .
(لودیریا) با نوای عود و کسر صبح به غروب رفت.
گرم بود ولی گرمتر از آن لبخند مردمانی بی ریا. آنقدر گرم بودند که نفهمیدم کی گرما رفت و غروب شد و من به تمرین ماهی بالی نرسیدم.
بله همه اینها بود در
لودیریای سلخ (ف ر ی ا د ز د م)