از کمنزیل:
به تاریخ ساعتها خیره شدن
به زمان نمیدانم کی
من در همین امشب زندگی را بغل کردم
و گرده ای را به گرده ام چسباندم
و از شوری دریا به شیرینی لبانی رسیدم
و از صدای شور و شرجی و گرما
به نوای نمیدانم چه تعریف
آنگاه که زبانه جذر و مد
به روشنی چشمانش رسید
((در حالی که عاشقانه به سینگوها نگاه میکرد))
و اما سرش درد میکند
درد میکند سرش
میکند در سرش درد جای خالی سری در اتاقش
خاموشی لبانی به هنگام بستن چشمانش
هرچند که خود میگوید تو همیشه هستی .
.
.
.
من که را استیضاح کنم؟
خودم را که هستم؟
تورا که هستی؟
خودمان را که هستی تا باشم؟
هیچی ناتونم بگم
کم اموا زیادی اذیتت اکنم ببخشید
چه جالب،منم گه گاهی شعر میگم ولی نه به زیبایی شما
موفق باشی
ممنون از شما خوشحال میشم کاراتون رو بخونم
مشترک گرامی به اطلاع شما می رساند نمایش مورد نظر شما در مرحله بازبینی رد شد . و شما نمی توانید رسما در جشنواره تئاتر فردا حضور داشته باشید . البته در صورت تمایل به اختیار می توانید بوسه بر نخاع مخاطب بزنید.
موفق باشید
علامت سوال...
این نوشته ها از خودته؟
واقعا جالبن...